یکشنبه رفتم استخر پیرمردها، با اینکه من هم دیگر سن کمی ندارم ولی متوسط سنی استخر را کلی پایین آورده بودم. استخرش عمق کمی داشت و برای آبدرمانی مناسب بود. اگر میخواستم کرال پشت شنا کنم نگران غرق شدنم نبودم، نگران این موضوع هستم، معالن به خودم زیاد فکر نمیکنم، نگران کسی هستم که قرار است خوشبختش کنم. لابد اگر بود میگفت عزیزم لطفا کرال پشت شنا نکن. پیرمردی داخل جکوزی داشت فین میکرد و با هر فینش یک نگاهی هم به من میانداخت که ببیند از این کارش ناراحت میشوم یا نه، دستش را هم از روی بینیاش برنمیداشت که یعنی حتی اگر من ناراحت شوم او دست از اصولش برنمیدارد. چند ثانیهای نشستم که یک هو فکر نکند به خاطر فین کردن او بلند شدهام و به روحیهی لطیف ولی سالخوردهاش برنخورد.
یک مقدار لباس ورزشی و لباس بیرون خریدهام. وقتی لباس خوب میپوشم بد نیستم ولی وقتی شهام شبیه یک آدم شکستخورده میمانم که همچنان دارد به تلاشش ادامه میدهد. ندیدید این آدمهایی که به تلاششان ادامه میدهند؟ یک بار شه بیایم به دیدنتان، ببینید. زندگی مثبت برایم آسان نیست، طبق قانون نیوتون اگر نیرویی ما را بالا نبرد باید سقوط کنیم. خواهرم دیروز بهم میگفت ما نگران تو نیستیم، یعنی بهم اطمینان دارند، ولی من خیلی نگران خودمم. در این وضع، آخر کاری که میتوانیم بکنیم این است که در آتشبس بمانیم، ولی شکست خوردن هم وسوسهانگیز است.
درباره این سایت