خب از عجایبم داره کم میشه، قبلا هم البته به خیال خودم فرقی داشتم. همه به خیال خودشون فرقی دارن ولی به خیال بقیه نه. معمولا اگر در صحبت با یه نفر از کلمه همه استفاده بشه بلافاصله ناامید میشم ازش. یعنی اگه یه شوخی بیمزه بکنه ناامید نمیشم ولی اگه بگه همه یا صفتی از من رو با خودش مقایسه کنه زود ناامید میشم ازش. حالا ناامید هم میشم نه اینکه دیگه تلفنش رو جواب ندم، نه، همینطوری فقط ناامید میشم ازش.
یک مدتی هست سعی میکنم چند ساعتی زودتر از سر کار بیام خونه، بشینم ریاضی بخونم. حالا چند روز بود نتونسته بودم این کار رو بکنم. آدمای بدقول چطوریان؟ اولویتهاشون فرق داره، خودشون رو به بیگناهی میزنن. من هم مثل اونا. یعنی این بیبرنامهگیم مثل اونا، وگرنه خودم نه مثل اونا. گفتم که دوست ندارم مقایسه با همه رو. یه زمانی اگر قتلی هم مرتکب شدم دوست ندارم یه جرمشناس روانشناس روش تحقیق کنه، دوست دارم یه کاراگاهی روش کار کنه که تمام پروندههای قبلیش با همدیگه فرق داشتن. به هر حال امروز بعد از چند روز یه ساعتی ریاضی خوندم، توپولوژی و اینا. با یه زحمت زیادی ثابت میکنن زیرمجموعهی یه مجموعهی قابل شمارش، قابل شمارشه.
ریاضی یه سبک زندگیه اگه حالت خوب نباشه اگه حواست سر جاش نباشه اگه خوابت بیاد اگر بدنت سالم نباشه نمیتونی ریاضی بخونی، البته منظورم جمع و تفریق ساده نیست، به حدود تواناییت نزدیک بشی. این حدود توانایی هم برای من داستانی شده. یکی پیدا بشه من پیشش منگول باشم دست از این تلاش بیهوده بردارم، منظورم اینه که قشنگ حدودم دستم بیاد.
کتاب برادران کارامازوف رو نتونستم تمومش کنم. این جمله البته بار گناهم رو سبک میکنه، فاصلهی زیادی با تموم کردنش داشتم. به هر حال به پیشنهاد یکی از دوستان وبلاگی، کتاب بعدی قصد دارم کشتن مرغ مقلد رو بخونم. اگر خواستین همراهی کنین در همین پست اعلام آمادگی کنین و سر قولتون بمونین و مثل همه نباشین.
+ دوستانی که میخوان خوندن کتاب رو شروع کنن فکر میکنم بتونیم از اول فروردین 20 روزه کتاب کشتن مرغ مقلد را تموم کنیم.
درباره این سایت