دیروز یک ساعت و نیمی پیادهروی کردم امروز هم بعد از ظهر کوه رفتم و سعی کردم شیبهای تند را به حالت دو بالا بروم، اگر نفسم نمیگرفت. شبها که از سر کار برمیگردم ده دقیقهای دور پارک سر کوچه میدوم و 30 متر آخر را مثل اسب میدوم، نوع تلاش کردنم را میگویم. به نظرم این فشارهای جسمانی اثر خالص کنندگی دارند، اگر اثری داشته باشند. پر بیراه نیست قدیمها مردم را با شلاق ادب میکردند و شیطان را از وجودشان میشستند. مردم روز به روز پیشرفت میکنند من هم به قرون وسطی برگشتهام. از قرون وسطی گفتم، خیلی دوست داشتم به جرمی ناکرده گردنم را با شمشیر یا گیوتین میزدند و افسانهی دورانها میشدم یا نمیشدم.
بعضیها به خاطر نفهمیشان بخشیده میشوند و بعضی هم به خاطر فهمیدگیشان مایهی تنفرند. مثلا کسی به احساسات لطیف ما توجه نکرده و بدون اینکه به این موضوع صریحا اعتراف کند ما را اولویت دویستم زندگیاش قرار داده ولی ادعای دیگری دارد، نفهم و فراموشکار است متوجه اعتراف نکردنش نیست و بخشیده میشود. اما من، من گور به گور شده و درمانده و بازمانده از قرون وسطی، هیچ چیز را فراموش نمیکنم، نکتهای را از قلم نمیاندازم و اگر زمانی انداختم بدانید که از عمد این کار را کردهام و خیلی زود ازم متنفر شوید. اگر هم به خاطر نفهمی متنفر نشدید من احساس دورویی میکنم و به خاطر این دورویی از خودم متنفر میشوم و از این دورویی و تنفر از آن، خودآگاهم. خلاصه که زندگیام را سخت میکنید.
حالم خوب است، بهتر از دیروزم، یک کمی شبیه احساس بعد از پایان یک سفر سخت و طولانی را دارم، یک کمی.
درباره این سایت